::::::  کافه ی خاطرات تنهایی  ::::::

ساخت وبلاگ
همین حوالی پاییز و آبان بود که تو را دیدم دروغ چرا به دلم نشستی و این آغاز داستان ما شد ... باز همین حوالی پاییز و آبان ما زیر یک سقف پیمان بستیم که در کنار هم تمام لحظه های شادی و غم مان را با هم باشیم ... و الان بعد از دو سال من تنها در یک خانه سرد و تاریک برای روزهای بی تو گریه میکنم . دلم برایت تنگ شده از وقتی که رفتی لحظه لحظه زندگیمان مثل فیلم از جلوی چشمانم میگذرد و رنج را به جانم هدیه میدهد . ::::::  کافه ی خاطرات تنهایی  :::::: ...
ما را در سایت ::::::  کافه ی خاطرات تنهایی  :::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranakmp بازدید : 42 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 13:57

عشق پنهان من اصلا نمیدانم که از حال دلم باخبری یا نه ؟! نمیدانم چطور فانوس دلم را روشن کردی و رفتی؟! عشق پنهان من بگذار این علاقه مخفیانه بماند شیرینی این عشق به یواشکی بودنش است عشق پنهان من من چه روزهایی را که از سر نگذراندم شبها و روزهایی خاکستری که هنوز هم امتداد دارد و تو چه می دانی که من الان ، اکنون چقدر تشنه آغوش پر آرامش توام عشق پنهان من کاش میشد با تو کلامی بگویم تا سنگینی این عشق را لحظه به لحظه به دوش نکشم کاش میتوانستم حتی از دور ببینمت از ::::::  کافه ی خاطرات تنهایی  :::::: ...
ما را در سایت ::::::  کافه ی خاطرات تنهایی  :::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranakmp بازدید : 43 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 13:57

یکسال دیگر هم گذشت . این بار من روزهای متفاوتی را در این جغرافیای دور افتاده تجربه کردم ... اشک ها ، دلتنگی ها ، عشق های گذری ، ترس و ترس و ترس روزهایی که پر از ترس بودم اما بعد از آن روزها من هنوز زنده ام نفس می کشم و این شاید نامش سرسختی است ... ::::::  کافه ی خاطرات تنهایی  :::::: ...
ما را در سایت ::::::  کافه ی خاطرات تنهایی  :::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranakmp بازدید : 42 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 13:57

من بزرگ شدم دیگر از آن من قبلی خبری نیست. دیگر از آن دخترک پر شور و سرمست خبری نیست ریتم زندگی نه تنها گرد سفیدی روری موهایم پاشیده و چروک های صورتم را عمیق تر کرده ، به من رها شدن را یاد داد سهراب دروغ می گفت زندگی زیباست گاهی همین زندگی چنان با تو بی رحمانه می رقصد و چنان می چرخان ات که آخر کار از سرگیجه هر چه طعم خوب و خاطرات شیرین را داشتی بالا می آوری و دقیقا روی فرداهایت، گذشته ات را بالا می آوری ... ::::::  کافه ی خاطرات تنهایی  :::::: ...
ما را در سایت ::::::  کافه ی خاطرات تنهایی  :::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranakmp بازدید : 42 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 13:57

آدم ها رد میشوند و به ما زخم میزنند گاهی باید با خنده از کنارشان رد شد گاهی باید با شفقت برخورد کرد و گاهی باید توی دهان شان زد ::::::  کافه ی خاطرات تنهایی  :::::: ...
ما را در سایت ::::::  کافه ی خاطرات تنهایی  :::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranakmp بازدید : 51 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 13:57

یکسال دیگر هم گذشت یک بهار دیگر هم در حال عبور است و تابستانی دیگر خواهد امد باید اعتراف کنم زخم هایم کمی بهتر شده اما هنوز جایش درد می کند ... می دانی سخت است از کسی ضربه بخوری که تمام جانت بود و مثل چشمانت به او اعتماد داشتی بگذریم ... مدت هاست فصل جدیدی در دفتر زندگی ام باز کرده ام مدت هاست که دیگر آن ناجوانمردی ها را فراموش کردم و فقط و فقط به روزهای روشن می اندیشم ::::::  کافه ی خاطرات تنهایی  :::::: ...
ما را در سایت ::::::  کافه ی خاطرات تنهایی  :::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranakmp بازدید : 44 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 13:57

برادر عزیزم که فرسنگها دور از منی بذار از دلتنگی های این روزهایم برایت بگویم از خستگی ها و رنج ها و قدمهای رنجورم که دیگر تاب ادامه مسیر زندگی را ندارد کاش تمام روزهای زندگی مثل روزهای کودکی پر از لبخند ،شادی و رنگ بود لبخند واژه ای که مدتی است فراموشم شده شاید لبانم بخندد اما چشمانم پر از درد است و حسرت قامتم زیر رنجهای این روزها خمیده شده و خودم تکیده تر از هر تکیده ای عزیز جانم این روزها آبستن اتفاقاتی است که کلاف زندگی ام را هر روز پیچیده تر میکند ::::::  کافه ی خاطرات تنهایی  :::::: ...
ما را در سایت ::::::  کافه ی خاطرات تنهایی  :::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranakmp بازدید : 46 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 13:57